کنون که گوشه زندان به بند زنجیرم
خدا گواست چو زهرا ز زندگی سیرم
شبیه مادر مظلومه تا ورود اجل
دو دست بسته خود سوی آسمان گیرم
شکسته پا و کمان قد رسیده جان به لبم
شکنجه های عدو کرده اینچنین پیرم
ز تار کعب نی و پود تازیانه کین
به باغ یاس ولایت بنفشه تصویرم
عدو بدون جهت ناسزا به من می گفت
اگر چه گفته خدا از تبار تطهیرم
ز جانب من خسته به دخترم گوئید
اسیر سلسله ها نی ، اسیر تقدیرم
رضا بیا که نگاهم به چهار چوب در است
بیا که کنج قفس بی شکیب می میرم
به یاد کرببلا بی قرار می گریم
به یاد حنجر شش ماهه و سر تیرم
به یاد ساقی بی دست و مشک علقمه ام
به یاد راس جدا از جفای شمشیرم